جدول جو
جدول جو

معنی ول ولی - جستجوی لغت در جدول جو

ول ولی
حرکت مورب و کج کجکی، جنبش، حرکت اریب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وشکولی
تصویر وشکولی
چستی، چالاکی، چابکی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ اَ رِ)
دهی از دهستان چهاردولی است که در بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع است و 197 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تُ قُ)
دهی از دهستان بکش است که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(وَلْ)
به لغت اهل سمرقند رودۀ گوسفند را گویند که با گوشت و مصالح پر کرده و پخته باشند. (برهان) (آنندراج). جرغند. جگرآگند. عصیب. نقانق. نکانه
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
دشکی که در گهواره گذارند (لهجۀ قزوینی) ، دنگ کوچک که زیر طبق و روی سر گذارند (لهجۀ قزوینی)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ مَ / مُو لا)
خطابی است که بصورت احترام و گاهی تحقیر به درویش میدهند. خطابی است که به درویشان کنند، چون نام او ندانند
لغت نامه دهخدا
(شَهْ وَ)
دهی از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد و حدود 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
ماءالعسل، (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سرکانه که در بخش پاپی شهرستان خرم آباد واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
سادات از نسل علی و فاطمه علیهم االسلام. علویین:
با آل علی هرکه درافتاد برافتاد
لغت نامه دهخدا
نام قسمی مالیات اصناف، پولی پولی، رجوع به پولی پولی شود
لغت نامه دهخدا
روده گوسفند که با گوشت و مصالح پر کرده و پخته باشند جرغند جگر آگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ول گویی
تصویر ول گویی
عمل ول گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شل شلی
تصویر شل شلی
غژانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پول پولی
تصویر پول پولی
قسمی مالیات اصناف پولی پولی
فرهنگ لغت هوشیار
شل، وحل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لنگیدن، لنگ لنگان
فرهنگ گویش مازندرانی
افقی
فرهنگ گویش مازندرانی
کوله باری را به دو بند ترکه بستنشکلی از بستن کوله بار
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرکی به خرج دادن، با تظاهر به سادگی بهتر و آسانتر از دیگران
فرهنگ گویش مازندرانی
گل گاوزبان
فرهنگ گویش مازندرانی
برآمدگی های قرمز رنگ بدن که نوعی بیماری است، نامی برای زنان
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که بینی کوچک دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
وسوسه، نگرانی، اشتیاق، هوس
فرهنگ گویش مازندرانی
معطلی، درنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
غذا خوردن، شکم پرستی
فرهنگ گویش مازندرانی
کاری را بدون قصد انجام دادن ۲کار بی هدف ۳گیج گیجی کردن ۴کم
فرهنگ گویش مازندرانی
تازه راهافتاده، کسی که در راه رفتن تعادل ندارد، کسی که.، کوهی در جنوب باختری شهرستان کتول که به ارتفاع، ۱۲۳ متر
فرهنگ گویش مازندرانی
تلخ مزه
فرهنگ گویش مازندرانی
درکنار هم، غلت، پهلو به پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاه وحشی ییلاقی
فرهنگ گویش مازندرانی
گژ و مژ، کج و معوج
فرهنگ گویش مازندرانی
کج و ناراست
فرهنگ گویش مازندرانی
لانه ی عنکبوت
فرهنگ گویش مازندرانی